برکه نیلوفر

ساخت وبلاگ
نمی دونم این سرما برای من استخوان سوزه یا ؟حتی الان که توی ذهنم چشمها رو بستم یک برگه دایره ای بزرگ لواشک گرفتم و بنا شد سیگارم را بکشم و بعد برسیم به مطالب اصلی ذهنم فقط تا در پشت بام رفت سرمای توی ذهنم هم استخوان سوز است نرفتم همان دم در پشت بام چشمها را باز کردم و یاد و تصویر تمام مکانهایی که دوستشان دارم توی ذهنم چرخ خورد جاهایی که واقعا انجا را زندگی کره ام اینجا نیست ؛خانه کوچه هدایت.شاید جایی است بر خیابان پاسدارن شهری در جای پرتی از دنیا مشرف به خیابان.جایی است در مرزن اباد اول جاده کلاردشت - عباس ابادجایی روی تاب بالای سر ماشین هایی که از جاده زی پایت رد می شوندیا پشت آن میز های حصیری که رویش بستنی های سرخ شده گذاشته اندبستنی فروشی خیابان شیوا که بوی گلابش مستت می کرد و دایی و خاله ای که برای بردن بهار پنج شش ساله به انجا باهم مسابقه می دادند و بابای دیپلمات عصا قورت داده ای که خط شلوار و یقه پیراهنش هندوانه را قاچ می کرد شدیدا مخالف این مهر و محبت کوچه بازاریشب بهار روی شانه مامان توی کلینیک ازتب می سوزد و بابا در تنبیه مامان که؛«گفتم نسپارش دست خواهر و برادرت »می گذارد مامان اواره این کلینیک و آن درمانگاه توی خیابان های خالی و شبزده بچرخدبرای مداوای دخترکش و این میان پیدا شدن سرو کله ی مردکی که از این تنهایی نیمه شب زن و بچه ای تبدار سو استفاده می کند برای باب آشنایی دو زنی مستاصل که با این مزاحم نیمه شب چه کند !چه ماجرای مضحکی می شود وقتی بابا سر می رسد و کش و واکش مامان که دارد در نهایت ادب مردک را رد می کند در خیالش چیز دیگری می بیند و مردک سمج که می خواهد به خیال خودش کمک کند یا که …خسته ام بی حالم خوابم می آید انگار سالهاست نخوابیده ام از همان شب تبدار توی اور برکه نیلوفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت برکه نیلوفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharsabzabi بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 12:25

داشتم فکر می کردمبنویسم امروز از اون روزهای خوب پربار و مفیدبود بنویسم علاوه بر اینکه خورش فسنجان مامان فوق العاده عالی بود یک سیب هم برای فردا همراه آوردممی دانند حقم بیشتر از اینهاست وقتی هر بار سر میز شام جز چند قاشق خورش نمی خورم و همین، تا یک یا دو هفته بعدمامان همیشه دوست دارد ظهرها بروم بلکه بقول خودش گرسنه از سر میز بلند نشوم و جالب این این که شدیدا با بنفشه موافقم ؛ هر بار که از خونه مامان برمیگردیم به قدر ۲ کیلو اصافه وزن داریم حالا شاید دو‌کیلو اغراق باشد اما یک کیلو روی شاخش هستمی گویم بهار بگذر از اینها برو سر مطالب اصلیمی بینم اصل توی زندگی ماها چیست همینها اصلا زندگی خیلی اصل و فرع ندارد همین لحظه هایی است که زندگی می کنیم همین لحظه ای که آن موجود نامرئی از کنارم عبور کرد و من برای اطمینان خاطر از سیاوش پرسیدم که آمده توی اتاقم یانهچنان ملموس چنان زنده که هنوز تنم مور مور است قرار است امشب توی همین اتاق بخوابم احتمالا چند کلمه ای باهاش حرف برنم بگویم که فکر نکند من از این چیزها می ترسمبگویم من عادت دارم به تنهایی به زندگی لای یک مشت ادم توی زندگی های دیگه حالا گیرم تا بیایم وارد خانه شوم حواست نبوده یا شاید عمدا بازویم را هم لمس کرده باشیچه فرقی می کندمی دانم هستید کم و زیاد می شوید می ایید می روید باشید جای من را که تنگ نکرده اید این جهان انقدر ظرفیت دارد که من مرئی این بعد و توی نامریی برای بعد من که هیچ ، هزارها هزار نفر هم در همین یک اتاق جا می شویم بدون هیچ مشکلیفقط کاش می گفتی منظورت چه بود واقعا از سر خطا بوده ؟ بعید می دانمچرا نمی گذارید توی همان حال و هوای دوچرخه سواری ظهر باشمشاید هم باید بگذرم چه فرقی می کند آن هم الان بخشی از گذشته شده بپردازم به برکه نیلوفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت برکه نیلوفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharsabzabi بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 12:25

با خودم کلنجار می روم بنویسم ؟ نه !بنویس!نه ننویس !چه فرقی می کند اینجا دل سفیدی نشسته آماده برای ثبت کلمات تو و شاید چشمهایی برای خواندن و ارزش گذارییا صرفا دیدن و رد شدنمهم است صد درصدوگرنه که چه نیازی بود برای این همه گفتنو نیست ، بر اساس تمام حرفهایی که امروز غروب گفتیم کلا تمام دنیا یک پوف است یک بنگ و دیگر هیچتضاد!!!ما مجبوریم این تضاد را زندگی کنیم تا عمرش به سر رود ک و د میگویند تا ده روز دیگر صبر داشته باشصبوری ما را امتحان میکنید ؟ ما که دنیای شما را همه صبوری و شکیبایی کرده ایمچه خوب است کسی چنان اثری بر دل و روحت گذاشته باشد کهبخواهی هم نتوانی ، فراموشش کنینوشتنگفتنهر نوع اثر و برون ریزی که بر اساس خرد یا احساس در دنیای اطرافمان اعمال می کنیم به جای خواهد ماند و موثر نه تنها در اکنون که در ابد الآباد (چه ، بناست بر اساس بی زمانی و قانون ماده بسنجیم که هیچ ماده ای از بین نمی رود بلکه از شکلی به شکل دیگر در می آید عالمانه اینکه بدانیم چه می گوییم و چه می کنیم اسمن میگوییم عشق اما عملا نمی دانیم پس پشت این واژه آنچه می دهیم عشق است یا ؟نمی دانم!!!!جز اینکه می دانم مخاطب تمام اینها خودم هستم تمام اینها حرفهایی است که باخودم می زنم بی هیچ رویکرد خاصی.بهار هنوز خودش نیازمند بررسی و تحلیل فکر و اندیشه اش هستو شاید هیچ کس جز خودش بهتر از پس این کار بر نیایدما موجودات هوشمندیا حیوان های ناطق متفکرهای مرشدم، دلم برایت تنگ شدهدلم برای لحظه لحظه های باتو بودن از تو شنیدن با تو بحث و مناظره کردن و در تو غرق شدن تنگ شدهبقول ک هرچیزی در مناسب ترینوقت و زمان الهی روی میدهدپس بازهم شکیبایی و جستجوبقول زویا؛ ور قاضی میگه غرور…بگه مهم نیست بنا نیست به قضاوتها اهمیت بدیم زنده باد همو برکه نیلوفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت برکه نیلوفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baharsabzabi بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 12:25